غزل شمارۀ 469
1. نوش می ریزد حديثت در گزند خویشتن
2. تلخ از آن گویی که داری پاس قند خویشتن
3. بس پریشان ساختی زلف دراز خویش را
4. گردنی نگذاشتی فارغ ز بند خویشتن
5. هیچ کاری پیش از عشقت به کام من نبود
6. چون پسندیدی مرا گشتم پسند خویشتن
7. دولت عشق توام هرگه به خاطر بگذرد
8. سجده آرم پیش بخت ارجمند خویشتن
9. با خیالی مونسم کز فكر خود در وحشتم
10. از عزیزی ناورم سر در کمند خویشتن
11. هرگه از مجلس عبير و دود بیرون آورند
12. دفع چشم بد برم دود سپند خویشتن
13. رام دل زلف سیه مارت نشد شرمنده ام
14. از فسون و دعوت ناسودمند خویشتن
15. صلح و جنگت بر دلم میدان طاقت تنگ ساخت
16. عرصه ای جو در خور سیر سمند خویشتن
17. عشقبازی گرچه می گویم خطا کاری بود
18. برنگردم زین خطا کاری به پند خویشتن
19. پیش گفتارت نظیری جان به تحسین می دهد
20. ناز کن بر حُسن ادراک بلند خویشتن
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده