غزل شمارۀ 470
1. بسى الطاف و احسان کرد، حیرانم چه دید از من
2. گلم را خود سرشت و عشق خود را آفرید از من
3. عنایت های پنهانیش را گویم معاذالله
4. بجز از دیگری یوسف که نتوانی خرید از من
5. خیال او لبالب کرد بیرون و درونم را
6. به صد شمشیر نتوان یک سر مو را برید از من
7. سخن شوریده می آید نمی دانم چه می گویم
8. ترش می بینم آن رو را مگر حرفی شنید از من
9. بهاری بر سرم بگذشت و تخمی از گلم نشکفت
10. همان خاکم که دایم خار كلفت می دمید از من
11. تقاضا بر تقاضا چون توانم لب فروبستن
12. در هفت آسمان را عشق می خواهد کلید از من
13. ز دیگر کشتگان خود را به خون غلطیده تر خواهم
14. که در روز جزا مظلوم تر نبود شهید از من
15. به محشر هرکسی کاریّ و هر یاریّ و بازاری
16. من و آهوی صحرایی که دایم می رمید از من
17. نظیری بس ازین آه و فغان دل خراش آخر
18. به مردم تا به کی آزار دل خواهد رسید از من
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده