غزل شمارۀ 487
1. عیش تنگم کز دل افشردن چکد خوناب ازو
2. چشم سوزن دان که تار آید به پیچ و تاب ازو
3. عهد ممنون خواهدم از خویش چون گویم مباش
4. خشگ سالی را که گردد آبرو نایاب ازو
5. هیچ کس رخت از طلسم آسمان بیرون نبرد
6. کشتیِ صد چون سکندر مانده در گرداب ازو
7. عرصۀ کیخسرو و افراسیابست این بساط
8. بس به خون غلطیده بینی رستم و سهراب ازو
9. خلوت شب زنده داران وجد و ذوقی گر نداشت
10. دلبری آمد که گردد مست شیخ وشاب ازو
11. می رود از دست فرصت زودتر در باز کن
12. شمع حاجت نیست، گیرد خانه را مهتاب ازو
13. از درون ساغر میاور وز برون مطرب مخواه
14. بی دف و می گرم گردد صحبت اصحاب ازو
15. لطف خلقش عيب محتاجان بپوشد غم مخور
16. بوریای فقر گردد بستر سنجاب ازو
17. نعرۀ یا حی مزن برگِ صبوحی ساز ده
18. آفتابست او نمانده هیچ کس در خواب ازو
19. گر امام مسجدش مأموم بیند در نماز
20. روی بر اصحاب استد پشت بر محراب ازو
21. یار زیرک طبع و نازک گوست دلگیرش مساز
22. هان نظیری نکته ای می پرس در هر باب ازو
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده