غزل شمارۀ 502
1. عشق افسر ز سر جم به اشارت برده
2. با سپاهی دل محمود به غارت برده
3. نتواند لب عیسی به صد اعجاز گرفت
4. دل که آن چشم مهندس به مهارت برده
5. خواجه! در گوچۀ رندان نظرباز ملاف
6. که گدا نام شه اینجا به حقارت برده
7. عشق را فایده در کوی زیانکارانست
8. هرکه زین کوی سفر کرده، خسارت برده
9. عشق در سینه و طاعت به جزا کرده بدل
10. گنج در خانه و دانگی به تجارت برده
11. بس که بگریسته ام در جگرم گرمی نیست
12. گریه ام از نفس گرم حرارت برده
13. رو به محراب گریبان تو نتوانم سود
14. که ز من دیدۀ آلوده طهارت برده
15. من بیان هیچ ندارم، که سخن گفتن تو
16. از من اندیشۀ معنی به عبارت برده
17. کرده بر من در افسانۀ بی سامان باز
18. قفل خاموشی و مفتاح بصارت برده
19. ای خوشا عاقبت کار نظیری در عشق
20. در وفا مرده و جانان به زیارت برده
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده