غزل شمارۀ 529
1. دریغ از صف مردان برون نتاخت یکی
2. دو کون را به یکی داو درنباخت یکی
3. هزار تيغ درین مشهد جزا برخاست
4. ندید عشق که مردانه سر فراخت یکی
5. کسی به معرکۀ عشق کامیاب نشد
6. ظفر دواسبه مدد شد ولی نتاخت یکی
7. بسی به جستن اجزای کیمیا گشتند
8. ز صدهزار کس اکسیر زر نساخت یکی
9. دلیل و حجّت حق دیگرست و حق دیگر
10. طریق جهل هزار و ره شناخت یکی
11. دو کون را که چه داند که هیچ کس نشناخت
12. جهانیان همه بردند و درنباخت یکی
13. درست و خردۀ این کارخانه مغشوشست
14. نخورد داروی سباک اگر گداخت یکی
15. نوای عشق به ساز و حرير و الحان نیست
16. هزار پرده شد آهنگ کی نواخت یکی
17. مقمّری چو نظیری پاکباز نخاست
18. که بیش و کم به هم آورده داو ساخت یکی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده