غزل شمارۀ 531
1. چند ما را به مدارا و فسون بند کنی؟
2. تا کی این رشته شود پاره و پیوند کنی؟
3. نگه بیهده بر دامن مژگان دوزی
4. خندۀ ساخته بر گوشۀ لب بند کنی
5. این شکرپاره فروشان همه عیّارانند
6. بر تو حیفست که دل در گرو قند کنی
7. گر کنی هم نفسی با ادب آموزان کن
8. برخوری چون طلب از نخل برومند کنی
9. طبع نادان سبکسار نگیری زنهار
10. وزن خود راست به میزان خردمند کنی
11. پند من بشنو و بر چهره فشان گریۀ تلخ
12. کاین نه هزلست که تحسین به شکرخند کنی
13. خجل از کردۀ خود تا نشوی می باید
14. حلم را بر غضب و خشم خداوند کنی
15. بهتر از صحبت ارباب خرد بگزینی
16. ترک هم بزمی پر شور و شرر چند کنی
17. گنج بی رنج نظیری چه بود می دانی؟
18. بنشینیّ و دل از وسوسه خرسند کنی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده