غزل شمارۀ 563
1. نی سنبل تنباکویی نه آتش رخساره ای
2. دل بوی خامی می دهد بی داغ آتش پاره ای
3. منقار زرّین بایدت تا دانه زین اخگر کنی
4. کی مرغ این آتش بود هر مرغ آتش خواره ای
5. در نخل تنباکو نگر صوفی شده باز آمده
6. در کوی خود سرگشته ای در شهر خود آواره ای
7. چون بید مجنون هر طرف افکنده از سر طرّه ای
8. چون دلق سالک هر کجا افکنده از بر پاره ای
9. مردم گیا از چین مخر تنباکوی آچین بخر
10. هم مایۀ بی مایه ای هم چارۀ بی چاره ای
11. خواهم دهد وجد آنقدر جام می و تنباکوام
12. کافتم به طاق ابرویی چون نرگس خمّاره ای
13. اندر کمند دود او کز سنبل دلجو به است
14. همچون کلیم افتاده ام اندر دم سحّاره ای
15. موسی به قوم خویشتن لوح ید بیضا نمود
16. یا حور سیمین ساعدی کرد از مه نو پاره ای
17. تا شد به مهرویان قرین این دود مایه بر زمین
18. بر آسمان غیرت کشد هر ثابت و سیّاره ای
19. هر جرعه کی مستی دهد رند جحيم آشام را
20. از جنس آچین کشتئی وز قسم هندی کاره ای
21. ساغر نظیری کم بکش زین خشک می هردم بکش
22. کت موم ازو شد آهنی، کت لعل ازو شد خاره ای
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده