عبید زاکانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 77

1. گوئی آن یار که هر دو ز غمش خسته‌تریم

2. با خبر نیست که مادر غم او بی‌خبریم

3. از خیال سر زلفش سر ما پرسود است

4. این خیالست که ما از سر او درگذریم

5. با قد و زلف درازش نظری می‌بازیم

6. تا نگویند که ما مردم کوته نظریم

7. دل فکنده است در این آتش سودا ما را

8. وه که از دست دل خویش چه خونین جگریم

9. عشق رنجیست که تدبیر نمیدانیمش

10. وصل گنجیست که ما ره به سرش می‌نبریم

11. جان ما وعدهٔ وصلست نه این روح مجاز

12. تو مپندار که ما زنده بدین مختصریم

13. آه و فریاد که از دست بشد کار عبید

14. یار آن نیست که گوید غم کارش بخوریم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* چه خوشست بوی عشق از نفس نیازمندان
* دل از انتظار خونین دهن از امید خندان
شعر کامل
سعدی
* رحمت نکند بر دل بیچاره فرهاد
* آن کس که سخن گفتن شیرین نشنیدست
شعر کامل
سعدی
* به گوش تو گر نام من بگذرد
* دم و جان و خون و دلت بفسرد
شعر کامل
فردوسی