غزل شمارهٔ 120
1. هر کرا با تو نه پیوندی و پیمانی هست
2. نتوان گفت که در قالب او جانی هست
3. باز جستیم و نشد روشن ازین چار کتاب
4. آیت این نمک و لطف که در شانی هست
5. دیو را درد تو در کار کشد، زانکه به حسن
6. تو پری داری، اگر مهر سلیمانی هست
7. تا جهان پرده برانداخت ز روی تو، بریخت
8. زنگ هر نقش که بر صفهٔ ایوانی هست
9. هر طرف باغی و هر گوشه بهشتی باشد
10. خانهای را که در و مثل تو رضوانی هست
11. مدعی گر ز رخت معجزه خواهد، بنمای
12. با که روشنتر ازین حجت و برهانی هست؟
13. هم تو باشی به تناسخ که: دگر باز آیی
14. دیدن مثل ترا هیچ گر امکانی هست
15. بیخیال تو شبی دیدهٔ ما خواب نکرد
16. با کسی گرچه نگفتیم که: مهمانی هست
17. از تنور دل ما دود برآید، بدو چشم
18. مگر این نوح ندانست که: توفانی هست؟
19. اگر، ای سایهٔ رحمت، نظری خواهی کرد
20. نقد را باش، که محتاجم و حرمانی هست
21. که پسندد که: به درد تو در آییم از پای؟
22. دست ما گیر، اگرت مکنت درمانی هست
23. تو به دندان منی، از همه خوبان، گر چه
24. اوحدی را نتوان گفت که: دندانی هست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده