اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 127

1. چه دستها، که ز دست غم تو بر سر نیست؟

2. چه دیدها؟ که ز نادیدنت به خون تر نیست؟

3. کدام پشت، که در عهد زلف چون رسنت

4. ز بس کشیدن بار بلا چو چنبر نیست؟

5. حکایتی که مرا از غم تو نقش دلست

6. اگر قیاس کنی در هزار دفتر نیست

7. هزار جامهٔ پرهیز دوختیم و هنوز

8. نظر ز روی تو بر دوختن میسر نیست

9. ز شام تا به سحر، غیر از آن که سجده کنم

10. بر آستان تو هیچم نماز دیگر نیست

11. اگر تو روی بپیچی و گر ببندی در

12. به هیچ روی مرا بازگشت ازین در نیست

13. ز چهره پرده برافکن، که با رخ تو مرا

14. به شب چراغ و به روز آفتاب در خور نیست

15. بهر که بود بگفتم حدیث خویش تمام

16. هنوز هیچ کسی را تمام باور نیست

17. ز دست زلف تو دل باز می‌توان آورد

18. ولی چه فایده؟ چون اوحدی دلاور نیست


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* بلبل مکن از گل گله بسیار، که آورد
* صد برگ برای تو و کارت به نوا کرد
شعر کامل
سلمان ساوجی
* شب تنهاییم در قصد جان بود
* خیالش لطف‌های بی‌کران کرد
شعر کامل
حافظ
* من خود این سنگ به جان می‌طلبیدم همه عمر
* کاین قفس بشکند و مرغ به پرواز آید
شعر کامل
سعدی