اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 212

1. دیگر مرا به ضربت شمشیر غم بزد

2. فریاد ازین سوار، که صید حرم بزد!

3. عزلت گزیده بودم و کاری گرفته پیش

4. یارم ز در درآمد و کارم به هم بزد

5. دم در کشیده بود دل من ز دیر باز

6. آتش در اوفتاد به جانم، چو دم بزد

7. درویش را ز نوشت شاهی خبر نشد

8. تا روزگاز نوبت این محتشم بزد

9. چون دیده بر طلایهٔ حسنش نظر فگند

10. عشقش به دل در آمد و حالی علم بزد

11. هی نیزهٔ ستیزه که مریخ راست کرد

12. شمشیر خوی او همه را چون قلم بزد

13. صد بار چین طرهٔ پستش ز بوی مشک

14. بر دست باد قافلهٔ صبح دم بزد

15. آیینهٔ دو عارض او از شعاع نور

16. بسیار سنگ طعنه که بر جام جم بزد

17. گفتم که: بر دلم نکند جور و هم بکرد

18. گفتا: بر اوحدی نزنم زخم و هم بزد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
* که سر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را
شعر کامل
حافظ
* محتسب از عاجزی دست سبوی باده بست
* بشکند دستی که دست مردم افتاده بست!
شعر کامل
صائب تبریزی
* سر زلف تو نباشد، سر زلف دیگر
* از برای دل ما قحط پریشانی نیست
شعر کامل
صائب تبریزی