اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 361

1. سر زلف خود بگیری همه پیچ و خم برآید

2. دل ریش من بکاوی همه درد و غم برآید

3. تو ازآن سخن که گویی و از آن میان که داری

4. به میان خوب رویان سخن از عدم برآید

5. چو جهانیان به زلف توسپرده‌اند خاطر

6. سر زلف خود مشوران، که جهان بهم برآید

7. ز غم تو در لحد من به مثابتی بگریم

8. که ز خاک من بروید گل سرخ و نم برآید

9. چو حدیث بوسه گویم نبود یکی به سالی

10. چو سخن ز غصه رانم دو به یک شکم برآید

11. به مخالفم خبر کن که: مقیم این درم، تا

12. نکند شکار صیدی که ازین حرم برآید

13. مکن، اوحدی، شکایت، که نمیرسی به کامی

14. تو مرید درد او شو، که مراد کم برآید


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* چنگ بنواز و بساز ار نبود عود چه باک
* آتشم عشق و دلم عود و تنم مجمر گیر
شعر کامل
حافظ
* صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
* ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
شعر کامل
حافظ
* سخن به نزد سخندان ادا مکن حافظ
* که تحفه کس در و گوهر به بحر و کان نبرد
شعر کامل
حافظ