غزل شمارهٔ 543
1. من دل به ننگ دارم و از نام فارغم
2. ترک مراد کردم و از کام فارغم
3. خلق از برای دانه به دام اوفتاده، من
4. در دانه دل نبستم و از دام فارغم
5. دربان اگر نمیدهدم بار، دل خوشم
6. سلطان اگر نمیکند اکرام فارغم
7. فارغ نشستن تو به ایام ساعتیست
8. آن کس منم که در همه ایام فارغم
9. خامی اگر ز دور خیالی همی پزد
10. من سوختم ز پخته و از خام فارغم
11. کس چون کند ز بهر سرانجام ترک جام؟
12. جامی بده، که من ز سرانجام فارغم
13. ای باد صبحدم، ز سر کوی آن نگار
14. بویی به من رسان، که ز پیغام فارغم
15. گر میزند معاینه شمشیر، حاکمست
16. ور میدهد مکابره دشنام، فارغم
17. گر اوحدی ز سرزنش عام خسته شد
18. من خاص دوست گشتم و از عام فارغم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده