غزل شمارهٔ 719
1. نوای عشق بلبل را دلی باید بلا دیده
2. ز سوز و آه خود بسیار سرد و گرمها دیده
3. طریق جانگذاری را ز راه شوق واجسته
4. رموز عشق بازی را ز روی مهر وادیده
5. دل خود را بچین زلف خوبان چگل بسته
6. سر خود را بزیر پای ترکان سرا دیده
7. ز خوبان دیده داغ هجر و دیگرشان دعا گفته
8. ز ترکان خورده تیغ جور و باز از خود جفا دیده
9. بخورده چشم خود را خون و جان را تازگی داده
10. بکشته نفس خود را زار و تن را در عزا دیده
11. چو خوبان پرده برگیرند، جان خود فداکرده
12. دگر چون رخ بپوشانند ترک خود روا دیده
13. چو عیاران و سربازان میان خاک و خون صدپی
14. سعادت را دعا گفته، سلامت را قفا دیده
15. ز پیش سیر چشمان پرس سر این حکایت را
16. که مشکل داند این معنی فقیه هیچ نادیده
17. بسان اوحدی خواری به راه عشق این خوبان
18. زبونی جورکش خواهند و مسکینی بلا دیده
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده