اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 761

1. اگر چه از برمن بارها چو تیر بجستی

2. هم آخرم بکشیدیی و چون کمان بشکستی

3. درآمدم که نشینم، برون شدی به شکایت

4. برون شدم که بیایم، درم به روی ببستی

5. مرا به داغ بکشتی، ولی ز باغ رخ خود

6. گلم به دست ندادی، دلم به خار بخستی

7. هلاک همچو منی در غم تو حیف نباشد؟

8. من ار ز پای درآیم چه باک؟ چون تو به دستی

9. مبین در آینه آن زلف و چهره را، که اگر تو

10. چنان جمال ببینی کسی دگر نپرستی

11. تو با کمال بزرگی و احتشام ندانم

12. که در درون دل تنگ من چگونه نشستی؟

13. مرا ز مستی و عشقست نام زلف تو بردن

14. که قصه‌های پریشان ز عشق خیزد و مستی

15. نماز شام ندیدی؟ که پیش روی چو ماهت

16. چگونه مهر عدم شد ز شرم با همه هستی

17. مبر ستیزه، چو من کام دل ز لعل تو جویم

18. چه حاجتست خصومت؟ بیار بوسه و رستی

19. تو خود نیایی و من پیشت آمدن نتوانم

20. مگر به دست رسولم حکایتی بفرستی

21. اگر هزار دلست از غمت یکی نرهانم

22. که باد و غمزهٔ چون تیر و باد و زلف چو شستی

23. مترس در غمش، ای اوحدی، ز خواری و محنت

24. که اوفتاده نترسد ز خاکساری و پستی

25. گر آن دو نرگس جادو به جان خلاص دهندت

26. زهی عنایت و دولت! برو! که نیک برستی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* هر ذره که در خاک زمینی بوده است
* پیش از من و تو تاج و نگینی بوده است
شعر کامل
خیام
* اشکم ولی به پای عزیزان چکیده‌ام
* خارم ولی به سایهٔ گل آرمیده‌ام
شعر کامل
رهی معیری
* نه من بر آن گل عارض غزل سرایم و بس
* که عندلیب تو از هر طرف هزارانند
شعر کامل
حافظ