غزل شمارهٔ 421
1. صد مُهر می نهم به لب گفت و گوی دل
2. تا گَرد غم به شِکوه نجنبد ز روی دل
3. دامن به سلسبیل نیالاید آن که او
4. در چشمه سار درد کند شست و شوی دل
5. بگداختیم مرهم و الماس ریختیم
6. آن بر مراد راحت و این در گلوی دل
7. با صد غم آشناست دلم، دست ازو بدار
8. ترسم غمی عنان تو گیرد به بوی دل
9. تا چند عمر در غم و اندیشه بگذرد
10. برداشتیم دست غم از زیر و روی دل
11. عرفی به یک دو جرعه خون، بیخودی نمود
12. هرگز نخورده بود شراب سبوی دل
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده