غزل شمارهٔ 70
1. دریا فراخ و کشتی ما بی معلم است
2. این درد زان زیاده که پایان موسم است
3. آنان که لاف مرتبه ی قرب می زنند
4. پهلو تهی کنند ز امکان که ملزم است
5. مردم اگر چه نقل ز فیض خرد کنند
6. ما دشمنیم با خرد، اندیشه حاکم است
7. هر نکته ای که هست به وجهی توان شناخت
8. تاوان جهل بی خردان بر معلم است
9. ما خود ز کبر تکیه به همت زدیم، لیک
10. درویش را معامله با جود منعم است
11. هر چند شرم دوست خلافش قبول کرد
12. معلوم شد ز کوشش عرفی که مجرم است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده