حکایت (20)
وزیری غافل را شیندم که خانه رعیت خراب کردی تا خزانه سلطان آبادان کند بیخبر از قول حکما که گفته اند: هر که خدایرا عزوجل بیازارد تا دل خلقی بدست آرد، خدای تعالی همان خلق را برو گمارد تا دمار از روزگارش برآرد
1. آتش سوزان نکند با سپند
2. آنچه کند دود دل مستمند
سر جمله حیوانات گویند شیر است و کمترین جانوران خر و باتفاق خر باربر به که شیر مردم در
3. مسکین خر اگر چه بی تمیزست
4. چون بار همی برد عزیز است
5. گاوان و خران باربردار
6. به ز آدمیان مردم آزار
باز آمدیم بحکایت وزیر غافل، ملک را طرفی از زمایم اخلاق او بقرائن معلوم شد در شکنجه کشید و بانواع عقوبت بکشت
7. حاصل نشود رضای سلطان
8. تا خاطر بندگان نجوئی
9. خواهی که خدای بر تو بخشد
10. با خلق خدای کن نکوئی
آورده اند که یکی از ستمدیدگان بر او بگذشت و در حال تباه او تأمل کرد و گفت:
11. نه هر که قوت بازوی منصبی دارد
12. بسلطنت بخورد مال مردمان بگزاف
13. توان بحلق فرو بردن استخوان درشت
14. ولی شکم بدرد چون بگیرد اندر ناف
15. نماند ستمکار بد روزگار
16. بماند بر او لعنت پایدار
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده