سعدی_گلستانباب اول - در سيرت پادشاهان (فهرست)

حکایت (30)

پادشاهی بکشتن بیگناهی فرمان داد. گفت: ای ملک بموجب خشمی که ترا بر منست آزار خود مجوی که این عقوبت بر من بیک نفس بسر آید و بزه آن جاوید بر تو بماند

1. دوران بقا چو باد صحرا بگذشت

2. تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت

3. پنداشت ستمگر که ستم بر ما کرد

4. در گردن او بماند و بر ما بگذشت

ملک را نصیحت او سودمند آمد و از سر خون او درگذشت


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* با غریبان لطف بی‌اندازه کن
* تا رود نامت به نیک در دیار
شعر کامل
سعدی
* ز فراق جان من گر ز دو دیده در فشاند
* تو گمان مبر که از وی دل پرگهر ندارم
شعر کامل
مولوی
* گر به اول نستندندی اصل شیرینی ز موم
* نخل مومین را رطب شیرین تر از قند آمدی
شعر کامل
خاقانی