سعدی_گلستانباب اول - در سيرت پادشاهان (فهرست)

حکایت (8)

هرمز را گفتند وزیران پدر را چه خطا دیدی که بند فرمودی؟ گفت: خطائی معلوم نکردم ولیکن دیدم که مهابت من در دل ایشان بی کرانست و بر عهد من اعتماد کلی ندارند ترسیدم که از بیم گزند خویش آهنگ هلاک من کنند، پس قول حکما را کار بستم که گفته اند:

1. از آن کز تو ترسد بترس ای حکیم

2. وگر با چو او صد برآئی بجنگ

3. نبینی که چون گربه عاجز شود

4. برآرد بچنگال چشم پلنگ

5. از آن مار بر پای راعی زند

6. که ترسد سرشرا بکوبد بسنگ


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
* گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
شعر کامل
حافظ
* گفتی، ار من بروم هیچ مرا یاد کنی
* این حکایت به کسی گوی که جان خواهد داشت
شعر کامل
امیرخسرو دهلوی
* حدیث عقل در ایام پادشاهی عشق
* چنان شدست که فرمان عامل معزول
شعر کامل
سعدی