حکایت (12)
شبی در بیابان مکه از بی خوابی پای رفتنم نماند. سر بنهادم و شتربانرا گفتم: دست از من بدار
1. پای مسکین پیاده چند رود؟
2. کز تحمل ستوه شد بختی
3. تا شود جسم فربهی لاغر
4. لاغری مرده باشد از سختی
گفت: ای برادر حرم در پیشست و حرامی در پس. اگر رفتی بردی وگر خفتی مردی
5. خوشست زیر مغیلان براه بادیه خفت
6. شب رحیل، ولی ترک جان بباید گفت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده