حکایت (23)
بخشایش الهی گم شده ای را در مناهی چراغ توفیق فرا راه داشت تا بحلقه اهل تحقیق درآمد. بیمن قدم درویشان و صدق نفس ایشان ذمایم اخلاقش بجمائد مبدل گشت.
دست از هوا و هوس کوتاه کرد و زبان طاعنان در حق او همچنان دراز که بر قاعده اولست و زهد و صلاحش نامعول
1. بعذر و توبه توان رستن از عذاب خدای
2. ولیک می نتوان از زبان مردم رست
طاقت جور زبانها نیاورد و شکایت پیش پیر طریقت برد. جوابش داد که شکر این نعمت چگونه گزاری که بهتر از آنی که همی پندارندت
3. چند گوئی که بداندیش و حسود
4. عیب گویان من مسکینند
5. گه بخون ریختنم برخیزند
6. گه ببد خواستنم بنشینند
7. نیک باشی و بدت گوید خلق
8. به که بد باشی و نیکت بینند
لیکن مرا که حسن ظن همگنان در حق من به کمالست و من در عین نقصان. روا باشد اندیشه بردن و تیمار خوردن
9. گر آنها که میگفتی کردمی
10. نکو سیرت و پارسا بودمی
11. انی لمستتر من عین جیرانی
12. وللله یعلم اسراری و اعلانی
13. در بسته بروی خود ز مردم
14. تا عیب نگسترند ما را
15. در بسته چه سود و عالم الغیب
16. دانای نهان و آشکارا
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده