سعدی_گلستانباب دوم - در اخلاق درويشان (فهرست)

حکایت (38)

مریدی گفت: پیر را چه کنم کز خلایق برنج اندرم از بس که بزیارت من همی آیند و اوقات مرا از تردد ایشان تشویش میباشد.

گفت: هر چه درویشانند مریشانرا وامی بده و آنچه توانگرانند از ایشان چیزی بخواه که دیگر گرد تو نگردند

1. گر گدا پیشرو لشکر اسلام بود

2. کافر از بیم توقع برود تا در چین


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* هر جامه که بر قامت عشاق بریدند
* عشق تو به سر پنجه قدرت کفنش کرد
شعر کامل
فروغی بسطامی
* هر چند که زلف تو سپاهیست جهانگیر
* هر روز پریشان نتوان کرد سپه را
شعر کامل
امیرخسرو دهلوی
* عقل را با عشق خوبان طاقت سرپنجه نیست
* با قضای آسمانی برنتابد جهد مرد
شعر کامل
سعدی