حکایت (٤0)
یکی بر سر راهی مست خفته بود و زمام اختیار از دست رفته. عابدی بر وی گذر کرد و در حالت مستقبح او نظر کرد. جوان سر برآورد و گفت: اذا مروا باللغو مروا کراما
1. اذا رأیت اثیما کن ساترا و حلیما
2. یا من تقبح امری لم لاتمر کریما
3. متاب ای پارسا روی از گنهکار
4. ببخشایندگی در وی نظر کن
5. اگر من ناجوانمردم به کردار
6. تو بر من چون جوانمردان گذر کن
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده