حکایت (٤2)
1. این حکایت شنو که در بغداد
2. رایت و پرده را خلاف افتاد
3. رایت از گرد راه و رنج رکاب
4. گفت با پرده با طریق عتاب:
5. من و تو هر دو خواجه تا شانیم
6. بنده بارگاه سلطانیم
7. من ز خدمت دمی نیاسودم
8. گاه و بیگاه در سفر بودم
9. تو نه رنج آزموده ای نه حصار
10. نه بیابان و باد و گرد و غبار
11. قدم من بسعی پیشترست
12. پس چرا عزت تو بیشترست
13. تو بر بندگان مه روئی
14. با کنیزان یاسمن بوئی
15. من فتاده بدست شاگردان
16. بسفر پای بند و سرگردان
17. گفت من سر بر آستان دارم
18. نه چو تو سر بر آسمان دارم
19. هر که بیهوده گردن افرازد
20. خویشتن را بگردن اندازد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده