سعدی_گلستانباب سوم - در فضيلت قناعت (فهرست)

حکایت (13)

خشکسالی در اسکندریه عنان طاقت درویش از دست رفته بود و درهای آسمان بر زمین بسته و فریاد اهل زمین بآسمان پیوسته

1. نماند جانور از وحش و طیر و ماهی و مور

2. که بر فلک نشد از بیمرادی افغانش

3. عجب که دود دل خلق جمع می نشود

4. که ابر گردد و سیلاب دیده بارانش

در چنین سالی مخنثی، (دور از دوستان) که سخن در وصف او ترک ادبست خاصه در حضرت بزرگان و بطریق اهمال از آن درگذشتن هم نشاید که طایفه ای بر عجز گوینده حمل کنند، بر این دو بیت اختصار کنیم که اندکی دلیل بسیاری باشد و مشتی نمودار خرواری

5. گر تتر بکشد این مخنث را

6. تتری را دگر نباید کشت

7. چند باشد چو جسر بغدادش

8. آب در زیر و آدمی بر پشت

چنین شخصی که یک طرف از نعت او شنیدی، در آن سال نعمتی بیکران داشت. تنگدستانرا سیم و زر دادی و مسافرانرا سفره نهادی.

گروهی درویشان، از جو ز فاقه بجان آمده بودند. آهنگ دعوت او کردند و مشاورت به من آوردند. سر از موافقت باز زدم و گفتم

9. نخورد شیر، نیمخورده سگ

10. ور بمیرد بسختی اندر غار

11. تن به بیچارگی و گرسنگی

12. بنه و دست پیش سفله مدار

13. گر فریدون شود بنعمت و ملک

14. بیهنر را به هیچ کس مشمار

15. پرنیان و نسیچ بر نااهل

16. لاجورد و طلاست بر دیوار


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* سنگ اگر در مرگ عاشق خون نمی گرید، چرا
* بیستون از لاله نخل ماتم فرهاد بست؟
شعر کامل
صائب تبریزی
* ببستی چشم یعنی وقت خواب است
* نه خوابت آن حریفان را جواب است
شعر کامل
مولوی
* چه خوش گفت جمشید با تاج و گنج
* که یک جو نیرزد سرای سپنج
شعر کامل
حافظ