غزل شمارهٔ 1374
1. بوی زلف او حواسم را پریشان کرد و رفت
2. برگ عیش پنج روزم را به دامان کرد و رفت
3. آه دود تلخکامان کار خود را می کند
4. زلف پندارد را خاطر پریشان کرد و رفت
5. ذره ای از آفتاب عشق در آفاق نیست
6. این شرر را کوهکن در سنگ پنهان کرد و رفت
7. وقت آن کان ملاحت خوش که از یک نوشخند
8. داغهای سینه ما را نمکدان کرد و رفت
9. هر که زین دریای پر آشوب سر زد چون حباب
10. تاج و تخت خویش را تسلیم طوفان کرد و رفت
11. پاس لشکر داشتن از خسروان زیبنده است
12. این نصیحت مور در کار سلیمان کرد و رفت
13. هر که بیرون آمد از دارالامان نیستی
14. چون شرر در اوج هستی یک دو جولان کرد و رفت
15. روزگار خوش عنانی خوش که کون سیل بهار
16. کعبه گر سنگ رهش گردید، ویران کرد و رفت
17. هر که صائب از حریم نیستی آمد برون
18. بر سر خشت عناصر یک دو جولان کرد و رفت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده