غزل شمارهٔ 6377
1. مژگان خود به اشک جگرگون طراز کن
2. وان گاه چشم بر رخ فردوس باز کن
3. فرصت سبک عنان و شب عمر کوته است
4. از آه نیمشب شب خود را دراز کن
5. محتاج را چه عقده ز محتاج وا شود؟
6. ز اهل نیاز رو به در بی نیاز کن
7. از آرزو به خاک فتاد آدم از بهشت
8. زنهار ترک صحبت این فتنه ساز کن
9. ناسازی فلک ز نسیم شکایت است
10. خامش نشین و پرده افلاک ساز کن
11. این رشته را که طول امل نام کرده ای
12. زنار می شود، ز میان زود باز کن
13. تا کی دراز پیش طبیبان کنی دو دست؟
14. یک بار هم به عالمی بالا دراز کن
15. سر رشته شفا و مرض در کف خداست
16. از چاره روی دل به در چاره ساز کن
17. در چشم بستن است تماشای هر دو کون
18. زین رو ببند چشم و ازان روی باز کن
19. بند قبا حریف فراموشی تو نیست
20. این کار را حواله به زلف دراز کن
21. صائب بدوز دیده نامحرمان فکر
22. آنگه ز روی بکر سخن پرده باز کن
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده