سلمان ساوجی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 121

1. روی تو آب چشمه خورشید می‌برد

2. لعلت به خنده پرده یاقوت می‌درد

3. گر بنگرد عروس جمالت در آینه

4. خودبین شود هر آینه، آن به که ننگرد

5. گر لاله با عذار تو شوخی کند و را

6. معذور دار! کز سبکی باد می‌برد

7. چون مجمر از درون نفس گرم می‌زنم

8. بر بوی آنکه لطف تو دامن بگسترد

9. بگریست زار مردم چشم من از غمش

10. لیکن چه سود؟ که غم مردم نمی‌خورد

11. دین می‌کنم فدای سر زلف کافرت

12. گر زلف کافر تو بدین سر در آورد

13. گفتم: به خون دل به کف آرم وصال تو

14. بسیار ازین بگفتم و او دم نمی‌خورد

15. سلمان تواند از سر دنیا و آخرت

16. بگذشت، لیکن از سر کوی تو نگذرد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ذره ذره کاندرین ارض و سماست
* جنس خود را هر یکی چون کهرباست
شعر کامل
مولوی
* زهی جماعت کوته نظر که سرو سهی را
* گمان برند که چون قد دلربای تو باشد
شعر کامل
امیرخسرو دهلوی
* عشق بی جلوه معشوق میسر نشود
* عقل دین کی برد آن وصف که دلّاله کند
شعر کامل
جامی