غزل شمارهٔ 86
1. روی از خلق بگردان که بحق راه اینست
2. سر و معنی توکلت علی الله اینست
3. چون بریدی طمع از خلق ز خود دست بدار
4. زآنکه زاد ره حق آن و حق راه اینست
5. از سر خواست، نگویم ز سر دل، برخیز
6. دل چو نبود نتوان گفت که دلخواه اینست
7. جای آنست که بر نفس کنی حمله شیر
8. که سگی صنعت او، حیله روباه اینست
9. بارگیریست تن کاهل تو جان ترا
10. می کند میل بدنیا که چراگاه اینست
11. جان بپرور بغم عشق و تنت را بگذار
12. کندرین ره خر عیسی ترا کاه اینست
13. تو مپندار که تن آب روانرا دلوست
14. بلکه مر یوسف مه روی ترا چاه اینست
15. اسب همت را بر روی بساط خدمت
16. خانه یی ساز که شطرنج ترا شاه اینست
17. در ره عشق گر از قیمت یار آگاهی
18. ترک جان کن که نشان دل آگاه اینست
19. کار عشقست برو دست در وزن که عقول
20. اخترانند و چو در می نگری ماه اینست
21. ای که از وقت سؤالی کنی امروز مرا
22. در جواب تو یکی نکته کوتاه اینست
23. گر دمی حظ خود از خلق فراموش کنی
24. از پی یاد وی، الوقت مع الله اینست
25. سیف فرغانی افعال نکوکن پس ازین
26. زآنکه تو نیک نه ای وز تو در افواه اینست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده