غزل شمارهٔ 423
1. عاشقی جان را به جانان داد و رفت
2. ماند این دنیای بی بنیاد و رفت
3. در خرابات مغان مست و خراب
4. سر به پای خم می بنهاد و رفت
5. قطره آبی به دریا در فتاد
6. چون توان کردن چنین افتاد و رفت
7. شاهبازی بود در بند وجود
8. بند را از پای خود بنهاد و رفت
9. زندهٔ جاوید شد آن زنده دل
10. تا نگوئی مرده شد بر باد و رفت
11. سرعت ایجاد و اعدام وی است
12. در زمانی ماهروئی زاد و رفت
13. بنده بودم ، بندگی کردم مدام
14. سید آمد بنده شد آزاد و رفت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده