غزل شمارهٔ 425
1. نعمت الله جان به جانان داد و رفت
2. بر در میخانه مست افتاد و رفت
3. سید ما بندهٔ خاص خداست
4. گوییا شد از جهان آزاد و رفت
5. قرب صد سالی غم هجران کشید
6. عاقبت از وصل شد دلشاد و رفت
7. تا نپنداری که او معدوم گشت
8. یا بداد او عمر خود بر باد و رفت
9. برقعه ای از جسم و جان بربسته بود
10. بند برقع را ز رو بگشاد و رفت
11. در خرابات مغان مست و خراب
12. سر به پای خم می بنهاد و رفت
13. چون ندای ارجعی از حق شنود
14. زنده دل از عشق او جان داد و رفت
15. کل شیئی هالک الا وجهه
16. خواند بر دنیای بی بنیاد و رفت
17. نعمت الله دوستان یادش کنید
18. تا نگوئی رفت او از یاد و رفت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده