غزل شمارهٔ 426
1. نعمت الله جان به جانان داد و رفت
2. بر در میخانه مست افتاد و رفت
3. آفتابش از قمر بسته نقاب
4. آن نقاب از روی خود بگشاد و رفت
5. بود استادی به شاگردان بسی
6. کرد شاگردان همه استاد و رفت
7. در خرابات مغان مست و خراب
8. سر به پای خم می بنهاد و رفت
9. او خلیفه بود در بغداد تن
10. رخت را بربست از بغداد و رفت
11. عارفانه در جهان صد سال بود
12. نی چو غافل داد جان بر باد و رفت
13. سید ما بود ظاهر شد نهان
14. بندگان را جمله کرد آزاد و رفت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده