شاه نعمت‌الله ولی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 609

1. خراباتست و خم در جوش و ساقی مست و ما بی خود

2. سر از دستار نشناسیم و می از جام و نیک از بد

3. حضور باده نوشان است و رندان جمله سرمستند

4. نمی بینم کسی مخمور اگر یک بینم ور صد

5. اگر شمعی ز دلگرمی بپیچد از هوایش سر

6. روان از آتش غیرت کشیدش تیغ بر سر زد

7. ز آب و خاک میخانه مرا ایجاد فرمودند

8. زهی جام و زهی باده زهی موجد زهی موجد

9. در آن سرحد که جان بازند ما آنجا وطن داریم

10. که دارد عشق همراهی که می آید بدان سرحد

11. گذر فرما به خاک ما زیارت کن دمی ما را

12. که نور روح ما روشن توان دیدن در آن مرقد

13. صراط مستقیم من طریق نعمت الله است

14. به عمر خود نمی گردم سر موئی ز راه خود


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ای رشک ماه و مشتری با ما و پنهان چون پری
* خوش خوش کشانم می‌بری آخر نگویی تا کجا
شعر کامل
مولوی
* گل چو درگیرد چراغ از شمع کافوری صبح
* بلبل شوریده چون پروانه ناپروا شود
شعر کامل
سلمان ساوجی
* نقش لب تو از شکر و پسته بسته‌اند
* زلف و رخت ز نسترن و لاله رسته‌اند
شعر کامل
اوحدی