غزل شمارهٔ 655
1. هر که بد زیست عاقبت بد مُرد
2. نیک و بد هر چه کرد با خود برد
3. صاف درمان کجا خورد بی درد
4. دردمندی سزد که نوشد درد
5. هرچه خود رشته ای همان پوشی
6. خواه صوفش بباف خواهی برد
7. داشت غیبی ز فاسقی عیبی
8. لاجرم فسق کرد و فاسق مرد
9. نان شیراز خورد و شُکر نگفت
10. زین سبب در میان آب فسرد
11. همه با اصل خویش وا گردند
12. خواه لر می شمار خواهی کرد
13. زندهٔ جاودان بود بی شک
14. هر که او جان به یاد حق بسپرد
15. در همه حال با خدا باشد
16. آنکه خود را از این و آن نشمرد
17. همچو سید مدام سرمست است
18. از می او کسی که جامی خورد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده