غزل شمارهٔ 671
1. جیب شب آفتاب چون بگشود
2. از گریبان روز رو بنمود
3. شب امکان خیال بود نماند
4. هست روز و وجود خواهد بود
5. غیر او نیست ور تو گوئی هست
6. او به خود دیگران به او موجود
7. عقل چون شب برفت و روز آمد
8. خاطر ما از این و آن آسود
9. یک حقیقت که آدمی خوانند
10. گه ایاز او به نام و گه محمود
11. عالمی را به رقص آورده
12. قول مستانه ای که او فرمود
13. نعمت الله گرد نقطهٔ دل
14. همچو پرگار دایره پیمود
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده