غزل شمارهٔ 947
1. سوختم بر آتش دل عود خویش
2. یافتم از خویشتن مقصود خویش
3. من ایاز حضرتم اما به عشق
4. او ایازست و منم محمود خویش
5. تا نشستم بر سر کوی غمش
6. ساکنم در جنت موعود خویش
7. بود من در بود او نابود شد
8. فارغم از بود و از نابود خویش
9. دیده ام جانان جان عالمی
10. در میان جان غم فرسود خویش
11. تا مرا بخشید حق نور وجود
12. واقفم از واجد و موجود خویش
13. جان مقبولم قبولش اوفتاد
14. دلخوشم از طالع مسعود خویش
15. ز آفتاب مهر رویش دیده ام
16. نور عالم سایهٔ ممدود خویش
17. عارف دل در برم رقصان شده
18. ز استماع نغمهٔ داود خویش
19. عاشق و میخانه و صوفی و زهد
20. هر کسی و عادت معهود خویش
21. سید از هستی خود چون نیست شد
22. ایمن آمد از زیان و سود خویش
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده