غزل شمارهٔ 171
1. اغیار را آسان کشد عاشق چو ترک جان کند
2. هر کس که از جان بگذرد بسیار خون آسان کند
3. ای دل به راه سیل غم جان را چه غمخواری کنی
4. این خانهٔ اندوه را بگذار تا ویران کند
5. جان صرف پرکاری که او چون رو به بازار آورد
6. بازار خوبان بشکند نرخ بلا ارزان کند
7. از بی سر و سامانیم یاران نصیحت تا به کی
8. او میگذارد تا کسی فکر سرو سامان کند
9. شد کعبهٔ دل از بتان بتخانه وحشی چون کنم
10. داغ رقیبانش اگر آتشگه گبران کند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده