غزل شمارۀ 1314
1. من بر نخواهم داشت دل از مهر یاری همچو تو
2. آخر چرا شوید کسی دست از نگاری همچو تو
3. زینسان که تو ای نازنین جولان کنی از پشت زین
4. ناید به میدان بعد ازین چابک سواری همچو تو
5. گفتی برو در کنج غم بنشین صبوری پیشه کن
6. آخر صبوری چون توان بی غم گساری همچو تو
7. در سینه گر خارم خلد یا خارخارم در جگر
8. حاشا که دل دیگر کنم با گلعذاری همچو تو
9. دل کی دھد گِرد گل و گلزار گشتن هر کرا
10. گردد درونِ جان و دل باغ و بهاری همچو تو
11. صدره کشم خاک رهش در دیده ای باد صبا
12. روزی به کویش گر مرا افتد گذاری همچو تو
13. آوازۀ آن خوبرو چون رفت جامی هر طرف
14. آواره خواهد شد بسی از هر دیاری همچو تو
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده