جامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 849

1. تا کی کشم به صومعه حرمان ز بخت خویش

2. خرّم کسی که برد به میخانه رَخت خویش

3. بر فرق کرد درد به خاکِ درت خوشیم

4. جمشید و تاج او و سلیمان و تخت خویش

5. گل نیست آن ز شاخ درخشان که آتشی است

6. کش باغبان ز رشک تو زد بر درخت خویش

7. داریم بار شیشه و خوبان به جنگ ما

8. در برگرفته سنگ زدل های سخت خویش

9. تشریفِ خرقه زاهد یک لخت را دهید

10. رسوای عشق و پیرهن لخت لخت خویش

11. بنمای لب که صاحب تسبیح و طیلسان

12. در وجه نقل و باده نهد رخت و پخت خویش

13. جامی به شهر عشق مشو رهنمونِ ما

14. ما آزموده ایم درین شهر بخت خویش


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* عاقل از انگور می بیند همی
* عاشق از معدوم شی بیند همی
شعر کامل
مولوی
* آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
* آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
شعر کامل
حافظ
* از زلف مشکبوی تو مجلس معطرست
* گوئی که عود خام بر آتش نهاده‌ئی
شعر کامل
خواجوی کرمانی