غزل شمارۀ 518
1. غم به سزا داده یی دل به نوا کرده یی
2. از تو پذیرفته ام هرچه عطا کرده یی
3. جز گل و برگ رضا حاصل تسلیم نیست
4. بیخ شتم کنده یی قطع جفا کرده یی
5. نوبت شادی زدیم بندگی از ما نرفت
6. شهره به داغ توایم گرچه رها کرده یی
7. جفت بلا چون شدیم گرنه به روز الست
8. ما که بلی گفته ایم فهم بلا کرده یی
9. هرکه تو ردّش کنی مفت نگیرد کسی
10. هم تو به هیچم بخر چون تو بها کرده یی
11. عشق تو مستی به خلق بی می و ساغر دهد
12. بر در میخانه ام از چه گدا کرده یی
13. هرکه جمال تو دید دولت جاوید یافت
14. سایۀ زلف سیه پرّ هما کرده یی
15. ما ز قصور ادب غرق گنه گشته ایم
16. تو ز علوّی حیا ستر خطا کرده یی
17. غایب و حاضر به ما در همه جا بوده ای
18. پشت به تو کرده ایم روی به ما کرده یی
19. گریۀ شب رو کند شحنگی دل چرا؟
20. مردمک دیده را لعل قبا کرده یی
21. قطع مودّت نمای یار نظیری مباش
22. سایه گر از آفتاب هیچ جدا کرده یی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده