حکایت (11)
یکی از علما خورنده بسیار داشت و کفاف اندک. با یکی از بزرگان که حسن ظنی بلیغ داشت در حق او. بگفت: روی از توقع او در هم کشید و تعرض سئوال از اهل ادب در نظرش قبیح آمد
1. ز بخت روی ترش کرده، پیش یار عزیز
2. مرو که عیش برو نیز تلخ گردانی
3. به حاجتی که روی، تازه روی و خندان رو
4. فرو نبندد کارگشاده پیشانی
آورده اند که اندکی در وظیفه او زیادت کرد و بسیاری از ارادت کم. دانشمند چون پس از چند روز مودت معهود برقرار ندید گفت:
5. بئس المطاعم حین الذل یکسبها
6. القدر منتصب و القدر محفوض
7. نانم افزود و آبرویم کاست
8. بینوائی به از مذلت خواست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده